آواز خشک علف
šeštadienis, rugsėjo 22, 2007
trečiadienis, rugpjūčio 01, 2007

سهیلا ق ، سر از کودک 5 روزه اش جا کرده ، قلبش را از سینه بیرون کشیده ، روده هایش را در آورده و کلاغ ها قلب پسرک را در آورده و کلاغ ها قلب پسرک را خورده اند در این سال ها و در این سیاهی ها چه بر سر سهیلا آمده که به جای آغوش کشیدن کودک کوچکش ، چاقوی خشم را به سینه او فرو کرد؟اصلا مهم است چه بلاهایی براین خانم 28 ساله از کودکی آمده است؟اگر من یا تو که بلاگم را می خوانی همون طور که توی دو پست قبل گفتم کاملا تحت تاثیر عوامل بیرونی و درونی باشیم اگر جای سهیلا بودیم آیا همین کار را می کردیم؟(دقت کن می گم کاملا شرایط سهیلا را داشتیم و البته تمام اشتباهات اون را از نوجوانی تا الآن را می کردیم و اون بلاها سرمون می آمد!)
البته هنوز هم من فکر نمی کنم بازم من این کار ها را نمی کردم یعنی نمی توونستم انجام بدم ولی به نظرم حداقل بعضی از آدم های معمولی(بعضی وقت ها فکر می کنم بیشتر آدم ها) اگر کاملا این شرایط براشون پیش می آمد باز این کار را می کردن!چون نمی خوام بلاگم صفحه حوادث بشه ؛ پس دیگه چیزی نمی گم.فقط بگم این که چه اتفاقی
البته هنوز هم من فکر نمی کنم بازم من این کار ها را نمی کردم یعنی نمی توونستم انجام بدم ولی به نظرم حداقل بعضی از آدم های معمولی(بعضی وقت ها فکر می کنم بیشتر آدم ها) اگر کاملا این شرایط براشون پیش می آمد باز این کار را می کردن!چون نمی خوام بلاگم صفحه حوادث بشه ؛ پس دیگه چیزی نمی گم.فقط بگم این که چه اتفاقی
افتاده را توی روزنامه ی اعتماد ، روز چهارشنبه -سه مرداد کامل می توونی بخوونی!
010101
زندگی ما خیلی وقت ها شبیه شخصیت های فیلم ها و داستان هاست ، با توجه به نگاه شخصیت به گذشته و آینده می شه حدودا فهمید الآن چه کار می کنه!اینا را می گم خودمم گاهی حس بدی پیدا می کنم ولی وقتی یادم می یاد اگر قراردادها ی شخصیتی خودم که کاملا به هم ریخته است را یه کم خودم دستکاریش کنم و سعی کنم اونجوری که به ارزش ها نزدیک تر هست نظمش بدم و اون را بیشتر از اونکه خودم و محیطم می گن به نفع ارزش ها نظم بدم اون وقت جزی از اون بعضی یا خیلی ها نیستم!البته این مثل خیلی ها نبودن سخته کماینکه فعلا هنوز در گیر خودم و محیطم هستم . البته ما داریم برای خودمون زندگی می کنیم اشتباه نشه می گم! اما آیا ما چه قدر درست داریم در جهت خود خودمون یعنی اونی که براش ساخته شدیم حرکت می کنیم ؛ گاهی وقت ها حس می کنم این که الآنم نه تنها راه زندگیم را گم کردم که اصلا خودم را توی این راه اشتباه گم کردم!!می فهمی چی میگم !؟؟!هم اتاقیم (الف) هیچ وقت بحث نمی کرد و همیشه از بحث فرار می کرد ؛ می گفت هر چی هست و قراردادهایی هست که می گیم خوبه و حتی قرارداد هم نیست تنها حس می کنیم
خوبه حتما خوبه خوبه!!!اینا گفتم که بگم خیلی ها هم از ترس اینکه یه وقت حتی حس کنن گم می شن فرار می کنن!
010
یا مثل بعضی ها مثلا هزل وطنز میگن ، نمی دوونن روش مقابله با اندیشه ونقد، هیچ وقت طنز وهزل نیست!
0010000000000000
اینا همش قصه است!آره!
اینا همش قصه است!آره!
00000000000000000000
شاید بهتره اینا را توی بلاگم نگم!
0000000000000000000000000000
1
اصلا فکر نمی کردم کامنت هام این قدر خوب باشد!
پس یک یار به همه ی آن ها اشاره می کنم :
همین طور که ابر گفتند با نگاه به کودکی و فرآیند یادگیری و... می شود تعاریفی جدید و کامل تر از خودمان بکنیم چیزی که یکی از دغدغه های من وخیلی از ما است.
وهمین طورکه سوها اسپیکا گفتند بله! هنوز هم درونمان یک کودک هست ! و اینکه سوها می گویند ما نباید راهنمایی ها را فراموش کنیم .آیا راهنمایی ها همش درسته؟ اصلا به نظر من ،باید و باید بعضی از آن ها ، نه همه ی آن ها را فراموش کنیم مثلا همین روشهای اشتباه یادگیری ، شیوه های اشتباه حل مسئله و...!و جالب اینکه واقعا چه راهنمایی هایی درست بوده وهست؟
یه جمله معروف هست که می گوید (( دنیای ما پر از نشانه هست و همین قدر که نشانه ها ، آدم را به سمت حقیقت راهنمایی می کنند ، می توانند از حقیقت دور کنند.)) من نمی گویم باید کودکی و راهنمایی ها را فراموش کنیم ولی شکی نیست که یادگیری های اشتباهی هم اتفاق افتاده است . مثلا همه می دانند که راهنمایی هایی که در باره ی یادگیری در مدرسه اتفاق می افتد حالا اگر نگوییم اشتباه می باشد ناقص که هست!
اما المیرا ، که نوشتن دوران کودکی یک شکل دیگر بود و انگار مشکلات نداشتیم . من هم این نظر را قبول دارم ولی اینکه توی پست قبل می گویم بچگی هم دوران رویایی و ایده آلی نیست این هست که می بخشید ، آیا یه آدمی که سطح هوشی پایینی دارد و خیلی از مسائل را شبیه کودکی ما درک نمی کند گاها بعضی ازمشکلاتی که ما انسان های عادی داریم برایش بی معنی هست. اما آیا این ندانستن خودش یک مشکل بزرگ به حساب نمی آید! اینکه برای ما کلی اتفاق خوب وبد بیفتد ولی چون درک پایین تری داریم با مسائل خیلی کوچک تر خیلی بیشتر شاد و ناراحت بشویم و احساساتمان سطحی تر باشد و همچنین رفتار و هیجاناتی و شناختی سطحی تر داشته باشیم!بماند که با تربیت اشتباه ، دوران کودکی ، دوران خیلی بدی خواهد بود و خودمان زیاد نمی توانیم تاثیری بر روند زندگیمون داشته باشیم و عملا ما کاملا وابسته و منفعل هستیم!
010101
بازم کامنت بگذارید . صد در صد کامنت هایی که برای نوشته قبل بود و همچنین اگر شما دوباره کامنت بگذارید در جهت تکامل دیدگاه های این بلاگ موثر هست!010101
پس یک یار به همه ی آن ها اشاره می کنم :
همین طور که ابر گفتند با نگاه به کودکی و فرآیند یادگیری و... می شود تعاریفی جدید و کامل تر از خودمان بکنیم چیزی که یکی از دغدغه های من وخیلی از ما است.
وهمین طورکه سوها اسپیکا گفتند بله! هنوز هم درونمان یک کودک هست ! و اینکه سوها می گویند ما نباید راهنمایی ها را فراموش کنیم .آیا راهنمایی ها همش درسته؟ اصلا به نظر من ،باید و باید بعضی از آن ها ، نه همه ی آن ها را فراموش کنیم مثلا همین روشهای اشتباه یادگیری ، شیوه های اشتباه حل مسئله و...!و جالب اینکه واقعا چه راهنمایی هایی درست بوده وهست؟
یه جمله معروف هست که می گوید (( دنیای ما پر از نشانه هست و همین قدر که نشانه ها ، آدم را به سمت حقیقت راهنمایی می کنند ، می توانند از حقیقت دور کنند.)) من نمی گویم باید کودکی و راهنمایی ها را فراموش کنیم ولی شکی نیست که یادگیری های اشتباهی هم اتفاق افتاده است . مثلا همه می دانند که راهنمایی هایی که در باره ی یادگیری در مدرسه اتفاق می افتد حالا اگر نگوییم اشتباه می باشد ناقص که هست!
اما المیرا ، که نوشتن دوران کودکی یک شکل دیگر بود و انگار مشکلات نداشتیم . من هم این نظر را قبول دارم ولی اینکه توی پست قبل می گویم بچگی هم دوران رویایی و ایده آلی نیست این هست که می بخشید ، آیا یه آدمی که سطح هوشی پایینی دارد و خیلی از مسائل را شبیه کودکی ما درک نمی کند گاها بعضی ازمشکلاتی که ما انسان های عادی داریم برایش بی معنی هست. اما آیا این ندانستن خودش یک مشکل بزرگ به حساب نمی آید! اینکه برای ما کلی اتفاق خوب وبد بیفتد ولی چون درک پایین تری داریم با مسائل خیلی کوچک تر خیلی بیشتر شاد و ناراحت بشویم و احساساتمان سطحی تر باشد و همچنین رفتار و هیجاناتی و شناختی سطحی تر داشته باشیم!بماند که با تربیت اشتباه ، دوران کودکی ، دوران خیلی بدی خواهد بود و خودمان زیاد نمی توانیم تاثیری بر روند زندگیمون داشته باشیم و عملا ما کاملا وابسته و منفعل هستیم!
010101
بازم کامنت بگذارید . صد در صد کامنت هایی که برای نوشته قبل بود و همچنین اگر شما دوباره کامنت بگذارید در جهت تکامل دیدگاه های این بلاگ موثر هست!010101
!این پست تا حالا چند بار تغییر کرده
žymės: انسان
penktadienis, liepos 20, 2007
کودکی
روزنامه آفتاب دوشنبه 25 تیر 1386/صفحه حوادث : فرزند یک قصاب ، گلوی برادر شیرخوار خود را برید.
کودکی چهار ساله در الجزایر که پدرش قصاب است ، به تقلید از کار پدر ، گلوی برادر شیرخوار خود را با چاقوی آشپزخانه برید.خب خلاصه کنم مادرش از صدای بچه بزرگتره که از پاشیدن خون ترسیده بوده بچه شیرخواره را با پای برهنه به نزدیک ترین بیمارستان می رسونه و بچه ی شیر خواره از مرگ نجات پیدا می کنه!این آخرش را که نجات پیدا کرده را گفتم ، چون برای مامانم گفتم گفت مرد!گفتم نگم شما هم خیال می کنین مرد!اما جالب بود بعدش مادرم شروع کرد از حسادت بچه های کوچیک نسبت به هم گفتن و یه سری نمونه در فامیل را ذکر کرد!!
حالا این همه گفتم که بگم چرا مردم عادی نه همه ، فکر می کنن بچگی دوران صداقت و پاکی هست!آخه پاکی و صداقت را اصلا بچه نمی فهمه و فقط با توجه به تشویق و تنبیه خانواده و در سال های بالاتر جامعه ای که با اون برخورد داره رفتار می کنه!آدم وقتی فکر می کنه می بینه بچگی هم خبری نیست .راستی پایین یه قسمتی از یه نوشته خودم دیدم بی ربط نیست به این پست اضافه کردم!
0101
هم اتاقیم (الف) یه حرف هایی می زنه( یعنی می زد!) مثلا می گه ((دلت بری بچگیت تنگ نشده یا شب بود می گفت فکر کن امشب بمیریم، نمی ترسی!)) دنیای خودشه ولی برام این ها بی معنی است بچگی!دوران فرمانبرداری ، دورانی که اطرافت پر از قرار داده و تو چون می ترسی یا طمع می کنی چیزی گیرت بیاد سعی می کنی به قرار داد های خونه ، جامعه و... عمل کنی کجاش منحصر به فرده!با اون دید ساده و تک بعدی که خیلی دورغ ها را حقیقت می بینی و....
یا مردن ، از کجاش می ترسی اون هم مثل بچگی که یه مرحله بود و رفت یه مرحله است که می آد حالا از چی می ترسی؟؟ از گناه های خودت!!
01010
اما این هم اضافه کنم من بچه ها خیلی زیاد دوست دارم اون هم یه دلیلش اینه که خیلی تاثیر پذیرن و دنیا شون را ما داریم براشون ترسیم می کنیم
کودکی چهار ساله در الجزایر که پدرش قصاب است ، به تقلید از کار پدر ، گلوی برادر شیرخوار خود را با چاقوی آشپزخانه برید.خب خلاصه کنم مادرش از صدای بچه بزرگتره که از پاشیدن خون ترسیده بوده بچه شیرخواره را با پای برهنه به نزدیک ترین بیمارستان می رسونه و بچه ی شیر خواره از مرگ نجات پیدا می کنه!این آخرش را که نجات پیدا کرده را گفتم ، چون برای مامانم گفتم گفت مرد!گفتم نگم شما هم خیال می کنین مرد!اما جالب بود بعدش مادرم شروع کرد از حسادت بچه های کوچیک نسبت به هم گفتن و یه سری نمونه در فامیل را ذکر کرد!!
حالا این همه گفتم که بگم چرا مردم عادی نه همه ، فکر می کنن بچگی دوران صداقت و پاکی هست!آخه پاکی و صداقت را اصلا بچه نمی فهمه و فقط با توجه به تشویق و تنبیه خانواده و در سال های بالاتر جامعه ای که با اون برخورد داره رفتار می کنه!آدم وقتی فکر می کنه می بینه بچگی هم خبری نیست .راستی پایین یه قسمتی از یه نوشته خودم دیدم بی ربط نیست به این پست اضافه کردم!
0101
هم اتاقیم (الف) یه حرف هایی می زنه( یعنی می زد!) مثلا می گه ((دلت بری بچگیت تنگ نشده یا شب بود می گفت فکر کن امشب بمیریم، نمی ترسی!)) دنیای خودشه ولی برام این ها بی معنی است بچگی!دوران فرمانبرداری ، دورانی که اطرافت پر از قرار داده و تو چون می ترسی یا طمع می کنی چیزی گیرت بیاد سعی می کنی به قرار داد های خونه ، جامعه و... عمل کنی کجاش منحصر به فرده!با اون دید ساده و تک بعدی که خیلی دورغ ها را حقیقت می بینی و....
یا مردن ، از کجاش می ترسی اون هم مثل بچگی که یه مرحله بود و رفت یه مرحله است که می آد حالا از چی می ترسی؟؟ از گناه های خودت!!
01010
اما این هم اضافه کنم من بچه ها خیلی زیاد دوست دارم اون هم یه دلیلش اینه که خیلی تاثیر پذیرن و دنیا شون را ما داریم براشون ترسیم می کنیم
عکس این پست توی پست بعدی هست!
žymės: انسان
ketvirtadienis, liepos 05, 2007
سلام!سلام به خودم و به شما !گفتم خودم چون حالا برام جالبه نوشته های پارسالم حتی لوگوی فعلی!!
ببین اینکه الآن من وتو و هرکسی داره، چی کار می کنه و چه حسی داره به چی بستگی داره؟ یه نگاه دیگه به خودمون وآدما است
خلاصه خلاصه الآن نظرم را میگم :در اصل الآن ما می خواهیم پیچیدگی های رشد و تحول انسان را بررسی کنیم
واضحه که عوامل بیرونی و درونی یعنی ژنتیک و محیط هستند که ما را یه جوری به یه سمت هایی هل می دن!
بعضی بیشتر بر رسش تاکید می کنند و معتقد هستند تفاوت ها فردی ناشی از تفاوت ها زیستی هست وبعضی دیگر بیشتر بریادگیری و تجربه در شکل گیری شخصیت تاکید می کنند
بعضی ها می گن ما یه سری ژن داریم و عوامل محیطی آن ها را فعال میکنه ولی خیلی پیچیده تراز این هست ؛ اینکه حتی ما چه تجربه هایی می کنیم یعنی تجربه های اولیه می توونه به ژنتیک برگرده وهمین تجربه ها یه سری ژن را فعال کنند ودوباره موجب یه سری تجربه بشن واین چرخه ادامه پیدا کنه!
اما یه نکته جالب ترم قبل توی روانشناسی عمومی خووندیم که بعضی ها که معمولا خیلی موفق هستند را می بینیم که عوامل درونی و بیرونی فوق العاده بدی دارند ولی آدم های موفقی شدند مثلا در بچگی تجربه از دست دادن پدر و مادر و آزار را داشته ولی الآن جزو موفق ترین نویسنده ها است (توی پرانتز بگم که من کتاب ترم قبلم را تویه خوابگاه جا گذاشتم و این مثالی که زدم را ترم قبل خووندیم یعنی 4 -5 ماه پیش و ممکنه مثال واقعی یه کمی فرق کنه ولی تا جایی که یادمه این بود) داشتم می گفتم یعنی عامل تجربه و محیط کمرنگ شده یعنی اینکه اون فرد در برابر محیط منفعل نیست ، بلکه خود فرد تصمیم می گیره چه تجربه ای را برای شکل گیری شخصیتش استفاده کنه و چه تجربه هایی را برای خودش به وجود بیاره ! البته اینکه می گم نه اینکه یه بچه اگر توی یه محیط خراب و بدون پدر و مادر بزرگ شد انتظار داشته باشیم فرد خوبی از آب در بیاد یعنی من اعثقاد دارم باید یه حداقل مثلا حمایت یکی از والدین یا فامیل یا ... را داشته باشه!!
و....
راستی اینکه من امروز دارم مثلا بلاگ می نویسم خوب بر می گرده به رفتار خانواده ام!یعنی شاید هرکی جای من بود الآن داشت بلاگ می نوشت .خودتون چی؟
ببینید سعی کنیم منفعل نباشیم بریم یه کم از بالا تر به خودمون وتجربه هامون نگاه کنیم !بیشتر ما آدما کاملا منفعل هستیم وهمونی هستیم که تجربه های محیطی و ژنتیک مون می خوان هستیم و این یه کم درد ناک هست! نه!البته همین جا بگم من نفی اختیار انسان نمی کنم و نخواهم کردوابدا اعتقادی به جبر ندارم ، بلکه می گم از اختیارمون استفاده کنیم و در برابر محیط و حتی ژنتیک منفعل نباشیم.
010101010101
01 امیدوارم این نوشته به درد همین هم خورده باشه!!
žymės: انسان
sekmadienis, gegužės 13, 2007
Salam!
Dishab ye hessi migoft hatman ba inke ta hala tamrin ha ra kari nadashteh vali farad tasire ziyadi dareh . be sedaye delam goush nakardam va emrooz sobh dar eyne nabavari dar hali ke man be joz rooz e aval hamisheh kamel tmrin ha ra mineveshtam in bar naneveshtam va ostaad ham did!
Va baz sare kelas ye matlab tovajoham ra jalb kard va ba,ad hamoon ra khondam albate eshtebah man zabanam khoob nist magical ra manteghi mani kardam vali jadoee hast engar maniash.
Khob!felan BYE
trečiadienis, gegužės 02, 2007
سلام!
سلام!
خب امروز روز اول نمایشگاه کتاب بود کلاس نداشتم نمی دوونم شاید بهتر بود نمایشگاه می رفتم به هر جهت فردا صبح می رم!
دیگه اینکه امروز وقتی می خواستم برم دانشگاه ، برای غذا!!!!!توی خوابگاه غذا نمی دن!توی اتوبوس واحد یه پیرزن وشاید زن ولی همون پیرزن دیدم که دستش یه گلدون شمعدونی بود هوس کردم یه شمعدونی برای خوابگاه بخرم!
دیگه اینکه چهارشنبه ، امروز مثل همه ی روزا برام منحصر به فرد بود !
دیگه اینکه....
خب امروز روز اول نمایشگاه کتاب بود کلاس نداشتم نمی دوونم شاید بهتر بود نمایشگاه می رفتم به هر جهت فردا صبح می رم!
دیگه اینکه امروز وقتی می خواستم برم دانشگاه ، برای غذا!!!!!توی خوابگاه غذا نمی دن!توی اتوبوس واحد یه پیرزن وشاید زن ولی همون پیرزن دیدم که دستش یه گلدون شمعدونی بود هوس کردم یه شمعدونی برای خوابگاه بخرم!
دیگه اینکه چهارشنبه ، امروز مثل همه ی روزا برام منحصر به فرد بود !
دیگه اینکه....
sekmadienis, balandžio 29, 2007
!
Agar to ra hamaangone ke hasti bepazirand ,badtar khahi shod , va agar ba to juri rafter konnad ke guee hamani hasti ke layeghe aani , haman khahi shud.
کلی مطلب خوب نوشتم اما چون فکر می کنم توی بلاگم ، کسی نمی خوونه نذاشتم!همین امروز الآن یه نوشته ی خوب داشتم می خواستم اینجا بذارم که لای کاغذ های خط خطیم گم شد.
ketvirtadienis, balandžio 05, 2007
فرصت ها و تهدید ها
سلام
سالروز ولادت حضرت محمد (صل الله علیه و آله) وامام صادق را به شما تبریک می گم
یکی از دوستان به نام ابر در حال حاضر مکه هستند از همین جا از ایشون التماس دعا دارم
امروز آخرین روزی هست که خونه ام بعد از حدود یه ماه ، فقط وقت تلف کردم!اصلا راضی نیستم ، امسال به نظرم پر ازفرصت و پر از تهدید است ، اصلا برای خودم امسال را (( فرصت ها وتهدید ها )) نامگذاری کرده ام.
می دونی بعد از اینکه خووندم حل مسذله های زندگی از مهارت های یک انسان هست بعضی وقت ها حسابی از این حل کردن های مسئله های کوچیک لذت می بردم ولی الآن .... نمی دونم بیشتر می ترسم!
سالروز ولادت حضرت محمد (صل الله علیه و آله) وامام صادق را به شما تبریک می گم
یکی از دوستان به نام ابر در حال حاضر مکه هستند از همین جا از ایشون التماس دعا دارم
امروز آخرین روزی هست که خونه ام بعد از حدود یه ماه ، فقط وقت تلف کردم!اصلا راضی نیستم ، امسال به نظرم پر ازفرصت و پر از تهدید است ، اصلا برای خودم امسال را (( فرصت ها وتهدید ها )) نامگذاری کرده ام.
می دونی بعد از اینکه خووندم حل مسذله های زندگی از مهارت های یک انسان هست بعضی وقت ها حسابی از این حل کردن های مسئله های کوچیک لذت می بردم ولی الآن .... نمی دونم بیشتر می ترسم!